جدول جو
جدول جو

معنی پیری نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

پیری نمودن
(هََ)
تشیّخ. (تاج المصادر بیهقی). پیری کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ)
تعجیل. استعجال. تفارط. فروط. زهق. زهوق. (منتهی الارب) تکثر، پیشی نمودن بمال کسی و بسیار جستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
پیروی کردن. تعاقم. تسدی. تقفی. قرو. تقفر، اقتفار، پیروی نمودن و در پی رفتن. تعقبل، پیروی نمودن کسی را وپس او آمدن. تعجس، پیروی کردن کسی را به کاری. (منتهی الارب). نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 84 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
دوری نمودن. بیزاری نمودن: بحکم این مقدمات از علم طب تبرّی مینمودم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْوْ)
بآشکارا آوردن. ممیز ساختن:
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا بضد او را توان پیدا نمود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تطهّر. تنظﱡف. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
تغطش. تغاطش. تعامی. (منتهی الارب). خود را به نابینایی زدن. برخلاف حقیقت اظهار کوری کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
دلیری کردن. شجاعت نمودن. دلاوری نشان دادن. ذأر. (منتهی الارب) : تشجع، دلیری نمودن بی دلاوری. (دهار). به تکلف دلیری نمودن. (از منتهی الارب). شجاعه، دلیری نمودن در مخاوف. (از منتهی الارب) ، جسارت کردن. بی پروایی نمودن. گستاخی کردن. تجاسر. تجرؤ. تجشع. (دهار). تحوس. جراءه:
دگر آنکه چیزی که فرمان نبود
به برداشتن خود دلیری نمود.
فردوسی.
همی در سخن بس دلیری نمود
به گفتار بر شاه شیری نمود.
فردوسی.
شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گردی نمود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشی نمودن
تصویر پیشی نمودن
استعجال، تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکی نمودن
تصویر پاکی نمودن
تطهیر تنظیف
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، ممیز ساختن مشخص کردن: نور حق را نیست ضدی در وجود تا بضد او توان پیدا نمود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرت نمودن
تصویر غیرت نمودن
((~. نِ دَ))
به رشک و حسد واداشتن
فرهنگ فارسی معین